ای شب بمان ...........
فردایم را به جوی آبی ریختم که بیهوده می گذشت ....
تند می شود روزگارم ..
چون تند بادی که دنیای آبادی را ویران می کند...
چشم ام قلقلک می شود .........
صدای شکستن می آید.......
بر گورستانی که اشک میریزم.......
کسی هست , خود ایستاده ام ..
کند می شود ...
نسیمی می وزد...
چه سود ...
عشق هم ماندنم را به انتظار بازی می دهد..
جانم زجر می کشد ..
گاهی هم زجه می کشد که عشق سلاخی بیش نیست.
7 امتیاز + /
0 امتیاز - 1392/04/30 - 04:22